۱۳۹۳ شهریور ۴, سه‌شنبه

بوی مادرم

مادرم عمرو جوانی دادو اکنون پیر شد
سوخت شمع و نیست نورو از رمق دیگر اثر
طرد کردند آن عزیزانی که بودند از وجود
مدّعی راهی نشانم داد در پیرانه سر
خانه های سالمندان بود راهِ حلِّ او
وای بر احوال من ٬احوالِ ابناءِ بشر
مادرت را گر تو بسپاری به آن صحن وسرا
میشوی راحت ٬مزاحم هست او وقتِ سفر
طاقتم از راهنمایی های او شد طاق ٬ تا
برخروشیدم به او گفتم ٬کَرَم ٬ از گوش کَر
با رذالت او دفاع میکرد از امیالِ خود
گفت معنایی ندارد این زمان مادر ٬ پدر
زندگی درعصرِصنعت٬عصرِثروت سخت هست
گفتمت راهی که باشد بهترین و بی خطر
صبر کردم تا سخنرانی به انجامش رسید
گفتمش خوشبخت انسانهای دوران حَجَر
گر چه در ظاهر نیاید بوی خوش اکنون زِ او
هست از هر بوی عودو مُشک و عنبر خوبتر
ننگ دارد گل چو تو خاری ببیند در کنار
طالب است او بر دعای مادرش وقت خطر.

احمدیزدانی۹۳/۶/۵
فیروزکوه

۱۳۹۳ مرداد ۲۵, شنبه

بی غمان مست وخراب


به کـــوی تو باریدم از زمیــن و زمـــان

به زیر پای تو بودم چـو ریگهــای روان

مرا که مست تو بودم ٬خمارخواهد کُشت

نگاه کـــن به خمـــارت٬ببیـن مرا لرزان

مگــر به وعــــده ی دیدار دیگری از تو

امید را بدَمَـــم در دلـــم در این طـــوفان

نمی روم به رهِ بی غمانِ مست و خراب

سزایشان که بمانند در بلا حیـــــــران . 


جفا٬صفا٬چرا؟

کردید جفا ؟

به خود جفا ورزیدید٬

کردید صفا ؟

به خود صفا ورزیدید٬

در گوشه ی سردابه و انباری ها٬

عشقی که ندانیم چرا؟ ورزیدید.


ترک سیگار

ترک سیگار
برای اوّلین ماه ترک سیگار
شنبه۲۵مردادماه سال۱۳۹۳
۱۹ شوّال ۱۴۳۵هجری قمری
۱۶اگوست ۲۰۱۴میلادی 

به عشق سلامی دوباره از دل و جان

سلام به تو ٬حضـرتِ خــدایِ جهــان

شــــدم متـــــولّد دوبـاره از مـــــــادر

اگر چه ۶۰ بهارم گذشــت در زندان

میانِ دود و هوا هست فاصله شیرین

کسی ندید جــدایی قشنــگ تر از آن

اگـــر محبّتـــی از خاله خرسـه شود

فـــرار کـــرده و رد میکنم محبّتشان

عجیب آنکه تعارف و مرگ نزدیک است

چودود کردنِ سیگارو کُنج قبرستان

۱۳۹۳ مرداد ۲۱, سه‌شنبه

گوشه ی چشمی به رندانت فکن

مـــــن که آزادم کنـــــون از بنــــدهـــــا
بـــــــــوده ام بنـــــــد بــــــلا را مبتــــلا
تو نجـــاتم داده ای از بنــد خــــویـــش
رَستــم و آنگه شدم در بنـــد خـــویش
آب وجــــاروی وجـــود از آنِ تــــوســـت
هست زندان مال تو ،این جان زِتوست
من وَ ماها ظاهــــــری در کارهاســـت
ادّعــــائی از دلِ بیمـــــارِ مـــــاســـــت
تــــــــو تمـــــامــــیِ بزرگـــی را ســــزا
بـــودن ومــــاها وَ مــــن ها از شمـــــا
گوشـــــۀ چشمـــی به رندانت فکــــن
دستــــگیری کـــن ،بـــه زندانــت فکـن
 — ‏reading ‎دیوان اشعار‎ with ‎‏‏پایتخت شعر‏، ‏‏شهرام درویش‏، ‏پایتخت شعر‏‏‏ و ‏فرامرز عرب عامری‏‎ at ‎دانشگاه تهرا


برنج




می بَرَد رَنجِ فَـراوان و دِرو می کند ازکِشته وباد

حـــقّ او آنکه تلاشش بِشَوَد گَنج و بَرَد با دلِ شاد

این بِرِنجی که به رَنج است و خوراکِ همه درکِشوَرِما

گو کشاورز ندارد ثَمَــــــــر از کِشته، که بنیاد نهاد

چندماهی همـــه درمزرعه و آب و گِلَش می مانند

تا بچینند بِرِنجی که تَعَب حاصل داد

وقتِ محصـــــــــول کشاورز نبیندخیری

میدهد حاصلِ رَنجَش به سلَفخوار و رَوَد خود از یاد.
(کوتوال)
 — ‏با ‏‎Farshiدر ‏رحیم آباد‏‏

درس فیزیک





گفت در درس فیزیک شخص معلم با کلاس

قطعه ای آهن اگر باشد مجاور با هوا

اتفاقی هست حاصل؟ چیست شرح اتفاق؟

گفت شاگردی که آهن زنگ زند نزد هوا

ــــ خوب٬ اگر باشد بجای عنصر آهن طلا؟

-ـــ می زند دزدش ٬ نکن تردید در این ماجرا٬.

کوتوال خندان