۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

خیال دوست

با خیال دوست یاد بادو باران میکنم
آتش دل سرد با یاد رفیقان میکنم
پنجه ی بهنام و سازو روی زیبای نگار
زخم دل را با میِ جانانه درمان میکنم
می نهم پا جای پای تک تکِ یاران خود
یاد شبهای ورسک و ماهرویان میکنم
دلربائی کرده اندو رفته اندو مانده ام
یادشان را من نشا در مزرعِ جان میکنم
مینویسم من غزلها را به عشق روی دوست
سینه را نم رودو دل را چون کتالان میکنم
روزگار است و جدائی ذاتِ این لامذهب است
من به این بی دین به جرم کفر عصیان میکنم.
احمد یزدانی

کوروش بخواب راحت

‌ شکر خدا که میهن آزاد و سربلند است
نام قشنگ ایران ،تا کهکشان بلند است
کوروش بخواب راحت ای مهر آریائی
حاکم به کشورِ ما امنیّتی رَوَند است
چون تهمتن جوانان غرّنده و غیورند
دارا اتم شکافد ، سارا عزیز و قند است
کارون رونده و پاک دستی گشاده دارد
ضحّاک در دماوند در قیدو حبس و بند است
بیگانه جا ندارد در سرزمین یزدان
اروند جاری و رام، البرز ارجمند است
دریایِ مازنی ها، کانونِ دلبری ها
هرکس رود به ساحل ،خشنودو بهره مند است
پرچم که نقش الّله دارد نماد وحدت
هرکس نخواهدازکبر،خودخواه وخودپسنداست
شیری که کاغذی بود وابسته بود و مفلس
بر مرده بیش گفتن مکروه و ناپسند است
بخشیده اند اگر از خاک تو پادشاهان
ملّت از آن سخاوت همواره دردمند است
دیو سفید نخوت در غرب آرمیده
با سینه ی سیاهش در نقشه گزند است
شاعر که مهر میهن در جانِ او عجین است
در گفتنِ حقایق بی باک و بدپسند است
شاهان و خواب اُختند ، راحت بخواب کوروش
در هر وجب از این خاک گردانِ زورمند است
سکّوی موشکی چون آرش در انتظار است
تیروکمان  به دستش ، برشانه اش کمند است .
احمد یزدانی