۱۳۹۵ تیر ۲۲, سه‌شنبه

مزار شهدای گمنام فیروزکوه

برای مزار شهدای گمنام
ای که نورتودر این خطّه ی کوهستانیست
 گفتگو از تو نجات از گذر بحرانیست
خودِ عالَم شده ای، گُم شدنِ در تو بقاست
هرکه همراه تو شد دیدۀ جان نورانیست
وطنم در غم گمنامی تو غمگین است
خاک تو بوسه گه رهبرو کارستـانیست
روشنائی شده ای در شب ظلمانیَ ما
بعدِاز گم شدنت قبله شدی ،طوفانی است
داغدارانِ تو از داغِ غمت می سوزنـد
باحضورِتو وطن بیمه زِ هر ویرانی است                        
محرمِ بارگه دوست شدن ، نوشَت باد
از شمیم نفست مشکلِ ما آسانیست
رفت و آمدبه تواز عرش و همه در فرشیم
خوش به حالِ تو که راه و روشت انسانیست
بـه تـو کردند تاسّی همه ، حتّی رهبر
اوجِ خوشبختیِ ما رهبریِ قرآنی است            
ریشه ی خیری و از تو همه برخوردارند
ای که ناز نفست سمفـونی ایرانیست
مثل خورشیدی و گرمای تو هستی بخش است
گم شده ما و تو چون راه ، سخن پایانیست
#احمدیزدانی
کوتوال

۱۳۹۵ تیر ۱۸, جمعه

کربلا بودو سه گونه شخصیّت

کربلا بودو سه گونه شخصیّت
هرکدامی کرده راهی تولیت
اوّلین آن حسین ابن علی(ع)
روبرو با ظلم از حاکمیّت
با یزید او پنجه در پنجه شده
چون ندارد با ستم او سنخیّت
خون خود را داده با یاران ، همه
در  رهِ آزادگی  ، با تَمشیّت
آبرو میخواهد او ، نه آب و رو
داد دنیا را برای حیثیّت
دوّمین فرد است در آنجا یزید
جابر است و دور از هر حُرّیّت
با مخالف اهل سازش نیست او
سر بُرید از مظهرِ وحدانیّت
آبرو را داد و قدرت را خرید
شد نمادِ ظلم در اسلامیّت
سوّمین باشد عُمر فرزند سعد
اهلِ خرما و خدا و اذیّت
نه به دنیایش رسید نه آخرت
بی کلاه و مانده از انسانیّت
طالب قدرت و خوشنامیست او
هردو را داد از کَفَش بی حمّیت
بیگمان ما نیستیم همچون حسین
یا یزید پست و رذل ، بی تربیّت
در درون ما عُمر فرزندِ سعد
لانه دارد بیش و کم ؛ بی خاصیّت
هم به میخ و هم به نعل میکوبد او
می کنیم ماهم از او تابعیّت
گهگداری در پیِ خرما روان
گاه خدا را خواسته با جدّیّت
چشمی از ما در پیِ خاکِ ری است
چشمِ دیگر احترام جمعیّت
حال تکلیف این میانه روشن است
من که میترسم ، ندارم امنیّت
بارالها ، غفلت از ما دور کن
در دل ما تو بتاب الوهیّت
جنسِ ما خرما ، خدا ،ازهر دوتا
میکند این آن و آن این تقویّت
جز چراغ علم و دانش ، بندگی
نیست راهِ چاره ، دارد تسلیّت
راهِ حل تنها شما هستی خدا
وامنه یک لحظه در انانیّت
از عُمر فرزندِ سعد گشتن خدا
حفظ فرمائید با رحمانیّت.
#احمدیزدانی 
https://telegram.me/ahmadyazdany

۱۳۹۵ خرداد ۲۷, پنجشنبه

راه دراز

از قدرت عشق و ابتلایش می گفت

از راه دراز و ابتدایش می گفت

عمرش به سفر گذشت ،از دوری سوخت

از  هجرت تلخ و ماجرایش می گفت

در سینه دلی عاشق و در سر شوری

از ارزش آدم و بهایش می گفت

شبهای درازِ دِی گواهی می داد

دُردی کِشِ شهر از صفایش می گفت

میسوخت از آتشِ درونش چون شمع

از داغِ رفیقِ بیوفایش می سوخت

میخانه از عشق روی او مِی میزد

مستانه به خلوت از حیایش می گفت

تا آنکه سپیده ای کلاغی خسته

از رازِ عروجِ بیصدایش میگفت .

#احمدیزدانی 

حضرت یوسف ، السّلام و علیک
چه خبر مصرو آن حوالی ها ؟
گفته شد خشکسالی آمده است
خورده است گاوچاق لاغر را

یک زلیخا دوباره پیدا شد
دلبری می کند وَ اغواها
آرزویش حکومت فرعون
قبله گاهش جناب امریکا

آمدند عدّه ای پناهنده
ابتدا بود رحم و دلسوزی
یقه گیری نموده اند بعداً
غصب شد قبله ی مسلمان ها

خاک کنعان سراسرش حسرت
چشم یعقوب انتظار آنجاست
بی وفایان برادران هستند
گرگ تنها بهانه ی آنها

ای عزیز همیشه ی دوران
سوخت سینا و قاهره حالا
جنگ مغلوبه شد ؛ خبر داری؟
بازهم فتنه از برادرها .
#احمدیزدانی

۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

خیال دوست

با خیال دوست یاد بادو باران میکنم
آتش دل سرد با یاد رفیقان میکنم
پنجه ی بهنام و سازو روی زیبای نگار
زخم دل را با میِ جانانه درمان میکنم
می نهم پا جای پای تک تکِ یاران خود
یاد شبهای ورسک و ماهرویان میکنم
دلربائی کرده اندو رفته اندو مانده ام
یادشان را من نشا در مزرعِ جان میکنم
مینویسم من غزلها را به عشق روی دوست
سینه را نم رودو دل را چون کتالان میکنم
روزگار است و جدائی ذاتِ این لامذهب است
من به این بی دین به جرم کفر عصیان میکنم.
احمد یزدانی

کوروش بخواب راحت

‌ شکر خدا که میهن آزاد و سربلند است
نام قشنگ ایران ،تا کهکشان بلند است
کوروش بخواب راحت ای مهر آریائی
حاکم به کشورِ ما امنیّتی رَوَند است
چون تهمتن جوانان غرّنده و غیورند
دارا اتم شکافد ، سارا عزیز و قند است
کارون رونده و پاک دستی گشاده دارد
ضحّاک در دماوند در قیدو حبس و بند است
بیگانه جا ندارد در سرزمین یزدان
اروند جاری و رام، البرز ارجمند است
دریایِ مازنی ها، کانونِ دلبری ها
هرکس رود به ساحل ،خشنودو بهره مند است
پرچم که نقش الّله دارد نماد وحدت
هرکس نخواهدازکبر،خودخواه وخودپسنداست
شیری که کاغذی بود وابسته بود و مفلس
بر مرده بیش گفتن مکروه و ناپسند است
بخشیده اند اگر از خاک تو پادشاهان
ملّت از آن سخاوت همواره دردمند است
دیو سفید نخوت در غرب آرمیده
با سینه ی سیاهش در نقشه گزند است
شاعر که مهر میهن در جانِ او عجین است
در گفتنِ حقایق بی باک و بدپسند است
شاهان و خواب اُختند ، راحت بخواب کوروش
در هر وجب از این خاک گردانِ زورمند است
سکّوی موشکی چون آرش در انتظار است
تیروکمان  به دستش ، برشانه اش کمند است .
احمد یزدانی

۱۳۹۴ اسفند ۱۳, پنجشنبه

رحیم آباد

بنام خدا
شهـــــــر تـاریخـــی رحیـــــــــم آبــاد
میدرخشد به شـــرق گیــــلان شـــاد
قلــــب تاریخ و اوج  خـــوبیهـــــــاست
هـــــرچه دارد محلّـــــه ی زیبـــــاست
پلرود اســت جــــاری اندر شهــــــــــر
میــــرود تا خـــــزر بقصــــد سفـــــــــر
چهره ها شادو مــــــردمی خنـــــــدان
آبــــــروی تمـــــــــــــامـــــــی ایــــران
اهـــــــــل علــــــم و تلاش و دانائـــی
مقتــــــدر ، مظهـــــــــــر تــوانــائـــــی
عشقشان کسب دانــش و فرهنـــــگ
بوده با جهـــــل دائمـــــــاً در جنــــــگ
یک محــــل دارد آن که بالنــگاســـــت
عشق و شورو نشاط من آنجــاســـت
در بهـــــاران به نبش چــــــارم ،مــــن
ســـــــاکنــــم از برای گــــل چیــــــدن
ریشه های قشنگ و خوب آنجاســـت
مجلس شاه دین همیشــــه بپاســـت
قطـــب گردشگـــــــری سفیـــــــــدابه
پاتوق آفتــــــــــــــاب و مهتـــــــــــــابه
جــــای زیبای  اشکـــــــور لشـــــــکان
هـــــــرچــه دیدم فقـــــط قشنگی آن
گـــــرچه تعــــداد روستا صــــدهاست
 قبلــــه گاه همـــــه  فقــط الله ســت
نور حــــــق در تمـــــام آن جاریســـت
عشــــق ایران به سینه ها کاریســت
شهرشـــان کلّهـــــــــم رحیــــــم آباد
از جفـــــای زمــــانه بــــــــس فــــریاد
بخش باشد ولی چــو یــک استـــــان
حق که باشـــد به شرق، شهرستان
مـــــردمی بیشمـــــار و پراحســـاس
با مـــــدیــریتی قـــــــوی ،حسّـــاس
در تمـــــــــام نقــــــــــــاط ایراننــــــد
از صـــــداقــــــــت چـــو نور میمـــانند
چـــــه شهیـــــــــدان نازنیــــن دادنـد
از بــرای وطـــــــــــــن و دیــن دادنــد
همــــــه چــــــون ســـــــرونـــاز آزاده
زده از دســـــت یار خـــــــــــود بــاده
خستگی بر وجود مــــن رو کـــــــــرد
قبلـــــــه اظهـــار آب و جـــارو کـــــرد
میکنـــم مـــــن سخن تمــــام اینجــا
برکتــــش میـدهـــــد خــــــدا ، زیــرا
هرچه از عمـــــق جان مــــا باشـــــد
از خـــــــدا بــر زبــان مـــــا باشــــــد
به خــــدا مـــن سپــــــردم و رفتــــم
ســـــاعتی از وطــــن سخـــن گفتـم
احمدیزدانی (کوتوال)
قسمتی از آثار
http://www.deemeh.blogfa.com
kootevall.blog.ir
kootevallekhandan.blogspot.com
kootevallgold.blogspot.com
balengah.blogspot.com
firouzkooh.blogsky.com
سپیده دمان 5/3/94
بالنگاه