۱۳۹۳ مرداد ۲۵, شنبه

بی غمان مست وخراب


به کـــوی تو باریدم از زمیــن و زمـــان

به زیر پای تو بودم چـو ریگهــای روان

مرا که مست تو بودم ٬خمارخواهد کُشت

نگاه کـــن به خمـــارت٬ببیـن مرا لرزان

مگــر به وعــــده ی دیدار دیگری از تو

امید را بدَمَـــم در دلـــم در این طـــوفان

نمی روم به رهِ بی غمانِ مست و خراب

سزایشان که بمانند در بلا حیـــــــران . 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر