۱۳۹۳ مهر ۴, جمعه

کوتوال خندان: دنیا،جوان،شیخ،الطاف،کیش



قبل از تولّد گلاب ،گُل!سوخت.




دست و دل و دیده ،......


گــر مردِ رهی ،دل به سفر باید داشت

خود را نگه از هرچه خطر باید داشت

در خانۀ دشمنت شــــدی چون محرم!

دست و دل و دیده ،الحذر باید داشت.
(کوتوال)

http://www.deemeh.blogfa.com

http://firouzkooh.blogsky.com/

http://kootevallekhandan.blogspot.com/

kootevall.blogspot.com

۱۳۹۳ شهریور ۳۰, یکشنبه

مپرس


مپرس

 


از صــــدای سخـــن عشـــق ندیدم خـــوشتــــر         (استقبال از مصرع حضرت حافظ)
دلِ عاشق ،شــده شیدایِ کسانی که مپــــرس
گفتگــــو کـــــردم و   گفتــــم سخنــــانی از دل
پر کشیدم به کمینــــگاه کســـانی که مپــــرس
این حوادث ، که   میان   مـــــن و او  میــــــگذرد
گفتمـــانیست  میـــان دو جهـــانی که مپـــرس
مــــن و اوضــــاع زمــانه   به فــرازو   به فــــرود
او  چـو آرامش مهتـــاب و چنــانی که مپــــرس
زلـــــزله بودم و  از پای نشستـــــم   اکنـــــون
شده ام مانده به جـــا ساختمـــانی که مپـــرس
شــب و حیـرانی و   امـــواج وتلاطــــم بگذشت
مانده اکنــون پس از آن نام و نشانی که مپرس
از سفــــــر گفت و زِ غــــربت و  همه فاصله ها
گفتــــم از حســـــرت دیدار و غمانی که مپرس
تــــا نیــــایــــد و نبینـــــــم  ،نبــــــود آرامـــــش
می شــــوم با رخ او  همـــچو جوانی که مپرس
خـــواب بـــودم و بـــه رویـا به حضـــــورم آمـــــد
دیدمش دست زنان ،خنـــده کنـــانی که مپرس
آمــــدو  حــــرف زدو دختـــر رز خنـــــدان شــــد
روحم آزاد شد از بنــــــد گــــرانی که مپــــرس
کوتوال

برچسب‌ها: کمینگاهحوادثمهتابزلزلهدختر رز
+ نوشته شده در  دوشنبه سی و یکم شهریور 1393ساعت 3:29 قبل از ظهر  توسط احمد یزدانی  |  نظر بدهید


۱۳۹۳ شهریور ۲۶, چهارشنبه

طلوع صبر



در غروب آفتاب و در طلوعِ ماهِ کامل

بار را بست عاشقِ دلخسته،شد راهیِ منزل

در خیالش بود روشن منزلش از نورِ عشقش

خانه خالی بود، سرد و فکرِ او اوهامِ باطل

زیرِ لب نالید از یارَش ، خدایا هجر تا کِی

پاسخ آمد ، صبر باید کرد بر هر کارِ مشکل

مادرِ پیرِ فلک با صبر می زاید عجایب

تا نسوزد گل به آتشدان،گلابی نیست حاصل

باغبان میسوزد از سرما و گرما تا ببیند

بوستان برگل نشست و شاخه شد بر میوه نائل

احمدیزدانی

(پ ن ،از طمعِ سگِ گلّه به رمه، داغدارم)
برچسب‌ها: غروب، طلوع، باغبان، احمدیزدانی، صبر


۱۳۹۳ شهریور ۴, سه‌شنبه

بوی مادرم

مادرم عمرو جوانی دادو اکنون پیر شد
سوخت شمع و نیست نورو از رمق دیگر اثر
طرد کردند آن عزیزانی که بودند از وجود
مدّعی راهی نشانم داد در پیرانه سر
خانه های سالمندان بود راهِ حلِّ او
وای بر احوال من ٬احوالِ ابناءِ بشر
مادرت را گر تو بسپاری به آن صحن وسرا
میشوی راحت ٬مزاحم هست او وقتِ سفر
طاقتم از راهنمایی های او شد طاق ٬ تا
برخروشیدم به او گفتم ٬کَرَم ٬ از گوش کَر
با رذالت او دفاع میکرد از امیالِ خود
گفت معنایی ندارد این زمان مادر ٬ پدر
زندگی درعصرِصنعت٬عصرِثروت سخت هست
گفتمت راهی که باشد بهترین و بی خطر
صبر کردم تا سخنرانی به انجامش رسید
گفتمش خوشبخت انسانهای دوران حَجَر
گر چه در ظاهر نیاید بوی خوش اکنون زِ او
هست از هر بوی عودو مُشک و عنبر خوبتر
ننگ دارد گل چو تو خاری ببیند در کنار
طالب است او بر دعای مادرش وقت خطر.

احمدیزدانی۹۳/۶/۵
فیروزکوه

۱۳۹۳ مرداد ۲۵, شنبه

بی غمان مست وخراب


به کـــوی تو باریدم از زمیــن و زمـــان

به زیر پای تو بودم چـو ریگهــای روان

مرا که مست تو بودم ٬خمارخواهد کُشت

نگاه کـــن به خمـــارت٬ببیـن مرا لرزان

مگــر به وعــــده ی دیدار دیگری از تو

امید را بدَمَـــم در دلـــم در این طـــوفان

نمی روم به رهِ بی غمانِ مست و خراب

سزایشان که بمانند در بلا حیـــــــران . 


جفا٬صفا٬چرا؟

کردید جفا ؟

به خود جفا ورزیدید٬

کردید صفا ؟

به خود صفا ورزیدید٬

در گوشه ی سردابه و انباری ها٬

عشقی که ندانیم چرا؟ ورزیدید.