۱۳۹۳ شهریور ۲۶, چهارشنبه

طلوع صبر



در غروب آفتاب و در طلوعِ ماهِ کامل

بار را بست عاشقِ دلخسته،شد راهیِ منزل

در خیالش بود روشن منزلش از نورِ عشقش

خانه خالی بود، سرد و فکرِ او اوهامِ باطل

زیرِ لب نالید از یارَش ، خدایا هجر تا کِی

پاسخ آمد ، صبر باید کرد بر هر کارِ مشکل

مادرِ پیرِ فلک با صبر می زاید عجایب

تا نسوزد گل به آتشدان،گلابی نیست حاصل

باغبان میسوزد از سرما و گرما تا ببیند

بوستان برگل نشست و شاخه شد بر میوه نائل

احمدیزدانی

(پ ن ،از طمعِ سگِ گلّه به رمه، داغدارم)
برچسب‌ها: غروب، طلوع، باغبان، احمدیزدانی، صبر


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر