در غروب آفتاب و در طلوعِ ماهِ کامل
بار را بست عاشقِ دلخسته،شد راهیِ منزل
در خیالش بود روشن منزلش از نورِ عشقش
خانه خالی بود، سرد و فکرِ او اوهامِ باطل
زیرِ لب نالید از یارَش ، خدایا هجر تا کِی
پاسخ آمد ، صبر باید کرد بر هر کارِ مشکل
مادرِ پیرِ فلک با صبر می زاید عجایب
تا نسوزد گل به آتشدان،گلابی نیست حاصل
باغبان میسوزد از سرما و گرما تا ببیند
بوستان برگل نشست و شاخه شد بر میوه نائل
احمدیزدانی
(پ ن ،از طمعِ سگِ گلّه به رمه، داغدارم)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر