۱۳۹۳ تیر ۷, شنبه

سیگار ،سیگار، سوغات استعمار

داده ام دست به سیگارو مرا کرد ، اسیر

من اسیرش شدم و هست به پایم زنجیر

رفت خالی به سفر قاصدک و من تنها

روح شد مسخ زِ بدخواهی جادوگر پیر

همچو اگزوز پرِ دود است درون ریه ام

شده رنگم زِ سیاهی و تباهی چون قیر

بوی بد می دهم و زشت و سیاه دندانم

مردن و بودن من هیچ ندارد توفیر

ترک کردم دوسه بارو شده ام آلوده

چتر بر سر که زِاشکم نشودجان تحقیر

می کنم ترک بقدرت دگر این بار یقین

باید امروز کنم ترک ، شود فردا دیر.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر