۱۳۹۳ تیر ۷, شنبه

سیگار ،سیگار، سوغات استعمار

داده ام دست به سیگارو مرا کرد ، اسیر

من اسیرش شدم و هست به پایم زنجیر

رفت خالی به سفر قاصدک و من تنها

روح شد مسخ زِ بدخواهی جادوگر پیر

همچو اگزوز پرِ دود است درون ریه ام

شده رنگم زِ سیاهی و تباهی چون قیر

بوی بد می دهم و زشت و سیاه دندانم

مردن و بودن من هیچ ندارد توفیر

ترک کردم دوسه بارو شده ام آلوده

چتر بر سر که زِاشکم نشودجان تحقیر

می کنم ترک بقدرت دگر این بار یقین

باید امروز کنم ترک ، شود فردا دیر.

چرخ بازیگر


بنام خدا


دستِ من بسته بودو پا در بند
دشمنان از شکست من ،خرسند
بازجو بودو نیمه شب وَ سکوت
ناامیدی و درّه بود و سقوط

دردو اندوه به یکدگر خوردند
عشق و آرامش مرا کشتند
بازجو آمدو بدر کوبید
درو دیوار هستی ام لرزید

برگه ها را گشودو شد آغاز
بازجوئی، شکنجه و پرواز
هرچه از زَهر در کلامش بود
دِسِرِ هر شب و مَرامَش بود

 دستیارش مرتّباً توهین
می نمود واز آن به خود تسکین
برخود و عقده های خود می داد
بود زندانیم  ، وَ من آزاد
 از کباب و زِ اشکش آمد ،یاد
آتش از اشک او همیشه زیاد
در درونم جرقّه زد جنگی
از اراده ،شدم چو کوه ،سنگی
 خنده می کردم او کتک می زد
خنده ، بر زخم او نمک می زد
هردوتاشان شدند با هم تا ،
حل کنند مشکلاتِ عالم را
 صبحدم شد ،من و سپیده و غم
شادمان از غم ندیدۀ هم
سربلند و قوی گذشت آن شب
بر بدان هم بدی گذشت آن شب
یک گزارش رسید بر آنان
که مسلّح منم وَ بی وِجدان
آن گزارش زِ خانۀ من بود
مزدِ آن از خزانۀ من بود
 چون زِ داغ و درفش آسودند
رفته ، بازآمده و خود بودند
دست خود را به مکر آلودند
حقّه را بر شکنجه افزودند
 از شرافت و عاقبت گفتند
دام پهن و درون آن خفتند
بارِ دیگر به بند دادندم
کُشته ،آنگاه دوباره زادندم
 سالها روزِ من چوشب تیره
حبس و تعزیر شد به من چیره
در فرازو فرود پرونده
مرده صدبارو گشته ام زنده
تا که آهم اثر نمود ،آخر
یک تصادف شده نجات آور
از دو مامور یک نفر مرده
خشم خود را به گور خود برده
من رها گشتم و شدم آرام
کرد بازی سپهر بد فرجام
زن و فرزند او به بدنامی
مانده تنها و بیکس و حامی
دست خود را به بد نیالودم
رنجشان دیدم و نیاسودم
بارها در پناه شب ، تنها
پاک کردم زِ رویشان غمها
لطفِ خالق زِ من حمایت کرد
مهرو لطفی به بینهایت کرد
تا که از نو به روی پا ماندم
قصّه بهرِ دلِ شما خواندم
تا بدانی که موقع قدرت
بهترین فرصت است بر لطفت
تا کنی خالقت  بخود راضی
چرخ دارد هزارها بازی
احمدیزدانی